به نام خدا

اسم و فاميل من

كودك كه بوديم، از بازي‌هاي مورد علاقه‌مان، كه البته بيشتر دخترانه بود تا پسرانه، همين بازي اسم و فاميل بود. لذت مي‌برديم از اين‌كه نشان دهيم محفوظاتمان از واژگان و اسامي افزون از هم‌بازيان است و اين رقابت براي هر انساني لذت‌بخش! اگر اين نام را متشابه برگزيدم، اين نكته لطيف در آن بود كه ايهام دو مطلب را در خود دارد؛ معرفي خود و رقابت معاً. الأسف كه اگر رقابت دنيا باشد، صد افسوس كه به گمانم مظنون است كه هست، خسارت هر دو را با خود دارد؛ هم دنيا و هم آخرت كه اين كثرت هيچ مفيد نيست. ﴿ ألْهٰـكُمُ التَكَاثُر ﴾
نام «مهدي» را مادربزرگ مادري بر من گذاشت، پس از آن كه پدر و مادر مرا «محسن» ناميدند و خاندان پدري‌ام «حامد». خدا رحمت كند او را كه نيك نامي برگزيد. لقب در سمت و سوي ما، استان گيلان و شهر انزلي، جايگاه مهم‌تري دارد، شايد، از نقاط ايران و حتماً بيش از تهران و قم. اين بود كه مرا «محسن» صدا مي‌زدند، به نقل مورّخان كه خود نشنيدم اين را هرگز مسامعتاً، تا آن‌كه دايي‌زاده‌اي به عرصه دنيا آمد «محسن» نام و چون تكرار نام در قبيله ما قبح فعلي دارد، ديگر مرا «محسن» صدا نزدند، هيچ‌وقت. آن هنگام من فقط سه‌سال داشتم، گويا.
از اين كه در دهه فجر پيروزي انقلاب اسلامي ايران به دنيا آمده‌ام بر خود مي‌بالم و البته كه باليدن هم دارد اين خجسته زمان. چهاردهم بهمن‌ماه بوده است، دو روز از آمدن امام خميني، قدّس‌الله‌نفسه‌الزكية، بگذشته، البته نه در سال ورود كه يك سنه بعد و آن اولين سالگرد انقلاب بود، سال 1358.
به نقل از پدربزرگ پدري كه «سيداسحاق» نام داشت، نسل ما به امام موسي بن جعفر، سلام‌الله‌عليه، باز مي‌گردد. اگر چه سندي مكتوب از آن در دست نمانده و شجره‌نامه‌اي در اختيارمان نيست، بر اين مطلب. البته ترديدي در سيادت نشده، چه كه پدرش «سيد ابراهيم» در ميان قوم شهرتي داشته از انتسابش به اهل بيت عصمت و طهارت، عليهم‌السلام، و مزارش در استان گيلان، بين رشت و انزلي، نزديك شهرستان خمام، جايي موسوم به چاپارخانه، روستايي به نام زيرده، محفوظ است.
قصد نداشتم در اين فصل ورودي به بحث خاندان داشته باشم كه براي آن سرفصلي جدا در صفحه نخست سايت اختصاص داده‌ام، اما به جهت تبيين «نام خانوادگي» گذري به اين قضايا مي‌زنم.
«سيداسحاق» برادر كوچك‌تر و «سيدقاسم» برادر بزرگ‌تر و تنها دو پسر «سيدابراهيم» بودند. «سيداسحاق» در قضاياي قيام جنگل حضور داشت و از سرداران نه چندان مشهور ميرزا كوچك‌خان جنگلي بود كه پس از سركوبي قيام، جان سالم به در برد و پسر خردسالش «سيدخليل» مي‌گويد به ياد دارد كه پدر اسلحه خود را در گوني پيچيده و به آب انداخت، تا او را بازنجويند و عمرش تباه نسازند.
«سيداسحاق» آن هنگام كه رضاقلدر فرمان صدور شناسنامه در ايران را به تبع سفر تركيه‌اش صادر كرد، به ثبت احوال رفت و نام خانوادگي خود را «موشّح» اختيار كرد. در آن روزگار به سرداران «موشح» مي‌گفتند به جهت حمايلي كه بر شانه انداخته و به قبضه شمشيرشان متصل مي‌شد. او نيز از باب سرداري ميرزا كوچك و براي ماندگاري فاميل «موشح» را برگزيد. اما «سيدقاسم» كه پانزده سال بيشتر داشت فاميل «ساحلي» را براي خود انتخاب كرد و از اين‌جا ميان دو برادر و خاندان هر يك تفاوت نمايان شد، يعني دو خاندان مختلف شكل گرفت. اكنون اندكي از «سيدابراهيم» بشنويد. «سيداسحاق» از پدر براي فرزند خود «سيدخليل» اين‌گونه مي‌گويد: «سيدابراهيم در ميان مردم به فرزانگي و پيراستگي روح و جان شهره بود، مادرم (زوجه سيدابراهيم) وقتي كودك بودم برايم گفت كه يك روز صبح هنگام سحر، پس از آن كه شبي پر برف و بوران زمستاني پشت سر گذاشته بود، كساني كلون خانه را كوبيدند و چون داخل شدند گوني برنجي همراه داشته، نزد پدر رفتند و تشكر كردند و خبر دادند كه دوش نذر وي كرده‌اند، وقتي گرگ آن‌ها را كه در ميانه كولاك گرفتار آمده محاصره كرده و خواسته بدرد، نذر كارگر اوفتاده و گرگ‌ها از آن‌ها منصرف گشته‌اند.» تمت، العهدةعلي‌الراوي‌علي‌ما‌نقل. «سيداسحاق» خردسال بود كه پدر را از دست داد و آن‌چه از او مي‌گويد علي نقل مادر است.
مزار سيداسحاق موشح در قبرستان شهر انزلي
من نيز نه «سيداسحاق» را ديده‌ام و نه «سيدابراهيم» را. حتي برادر بزرگ من نيز كه يازده سال بيش از من دارد پدربزرگ را نديده است. «سيدخليل»، پدرم، هنگامي كه نوجوان بوده پدر را از دست داده است و البته اين به دليل فاصله زياد سني امري طبيعي بوده است. پدر من از آخرين فرزندان «سيداسحاق» بوده، آن هم با چهارده فرزندي كه «سيداسحاق» داشت. «سيداسحاق» دوبار ازدواج كرد، يك‌بار با دخترخاله خود «شهربانو» كه صاحب يك پسر و چهار دختر شد و بار ديگر با «ام‌البنين موشّح» كه دو پسر و هفت دختر براي او آورد. و البته اين «موشّح» از باب قرابت نيست، بل هنگام اخذ سجل براي زوجه هم‌نام خود گرفته! پدر من فرزند «ام‌البنين» و همان پسر دوم است.
مزار ام‌البنين زوجه سيداسحاق در قبرستان شهر انزلي
اندكي نيز از پدربزرگ مادري بگويم كه او را ديده و سال‌ها با او آشنا بوده‌ام، مولود شهر آستارا و اصالتاً ترك بوده است. اشتغال او به مهندسي موتور كشتي علّت سفرهاي شش‌ماهه او مي‌شد. در يكي از همين سفرها، هنگامي كه كشتي در بندر انزلي لنگر انداخته بود، او «معصومه‌ محمدخواه» را به خاطر شهرت خانواده و خصوصاً ‌ايمان در آن ايام، خواستگاري كرده و گرفتار آن شهر مي‌شود. فاميل او «حضرت‌زاد» است كه هنوز در آستارا اين خاندان وجود دارد. نامش نيز «قربان‌قلي» بوده كه بعدها به «قربانعلي» تغيير يافته است. از ايشان پنج پسر و سه دختر باقي ماند. دختر بزرگ كه «فاطمه» نام گرفت و البته به جهت سنت ملقّب به «فخري» بود، از سوي پروردگار حمل مرا بر عهده داشت، خداوند خيرش دهاد و نگهدار او باشد.
اين چنين شد كه نام من «سيدمهدي موشَّح» ثبت شد و شناسنامه‌اي به اين عنوان به صدور رسيد. اگر بخواهم به درستي خود را معرفي كنم بايد چنين بگويم: «مهدي بن خليل بن اسحاق بن ابراهيم من أبناء موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي أميرالمؤمنين و ابن فاطمةالزهراء سيدةنساءالعالمين، صلوات‌الله‌عليهم‌أجمعين».
واژه «موشح» از سخت‌واژگان است و تلفّظ آن مر پارسيان را دشوار، اما توجه به هم‌ريشه بودن آن با واژه «تواشيح» اين مشكل را اندك مي‌سازد كه حروف اصلي هر دو «و ش ح» است. دهخدا آن را اين‌گونه معنا مي‌كند:
[ م ُ وَش ْ ش َ ] نعت مفعولي از توشيح. وشاح به گردن افكنده. زينت داده شده و آراسته شده. آراسته. امير مروان شاه را قباي ديباي سياه پوشانيدند موشح به مرواريد (تاريخ بيهقي، ص 535). و آن درجت شريف و رتبت عالي و منيف را سزاوار و موشح گشت (كليله و دمنه). ما از آن طبقه نيستيم كه اين درجات را موشح توانيم بود (كليله و دمنه). مثالي فرستاد موشح به توقيع (ترجمه تاريخ يميني، ص 130). يكي مشحون از ذكر جميل او و يكي موشح به عدل جزيل وي (ترجمه تاريخ يميني، ص 448).
از همه جالب‌تر دو حديث شريف است كه هر كدام با چند منبع از رسول مكرّم اسلام، صل‌ّالله‌عليه‌وآله‌وسلّم، نقل شده است و واژه «موشّح» از دو لب مبارك حضرت در اين دو حديث صادر مي‌شود؛ نخست در توصيف ثواب نماز شب در ماه مبارك رمضان است كه مي‌فرمايند: «إِنَّ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُفَتَّحُ فِي أَوَّلِ لَيْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ لَا تُغْلَقُ إِلَى آخِرِ لَيْلَةٍ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُصَلِّي فِي لَيْلَةٍ مِنْهُ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِكُلِّ سَجْدَةٍ أَلْفاً وَ خَمْسَمِائَةِ حَسَنَةٍ وَ بَنَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ مِنْ يَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ لَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ بَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهَا مِصْرَاعَانِ مِنْ ذَهَبٍ مُوَشَّحٍ بِيَاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ...» (مستدرك‌الوسائل، محدّث نوري، ج7، ص 422 و بحارالأنوار، علامه مجلسي، ج93، ص345) و ديگر در حديث معراج است، هنگام ورود به آسمان دوم كه مي‌فرمايند: «...فَقَرَعَ جَبْرَئِيلُ الْبَابَ فَقَالُوا لَهُ مَنْ هَذَا قَالَ أَنَا جَبْرَئِيلُ قَالُوا مَنْ مَعَكَ قَالَ مَعِي مُحَمَّدٌ قَالُوا وَ قَدْ أُرْسِلَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَفَتَحُوا لَنَا ثُمَّ قَالُوا مَرْحَباً بِكَ مِنْ أَخٍ وَ مِنْ خَلِيفَةٍ فَنِعْمَ الْأَخُ وَ نِعْمَ الْخَلِيفَةُ وَ نِعْمَ الْمُخْتَارُ خَاتَمُ النَّبِيِّينَ لَا نَبِيَّ بَعْدَهُ ثُمَّ وُضِعَ لَنَا مِنْهَا سُلَّمٌ مِنْ يَاقُوتٍ مُوَشَّحٍ بِالزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ قَالَ فَصَعِدْنَا إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ...» (بحارالأنوار، ج18، ص391 و ج37، ص313 و اليقين، سيدبن‌طاووس، ص290) البته اين‌ها هيچ‌كدام ربطي به نام خانوادگي بنده ندارد، اما سبب خرسندي است!
تشكر از اين‌كه بر اين پرگويي صبر نموديد، البته اين اجمال است و بيشتر در مقالات مفصّل.
بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين كاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقــد بـازار جهــان بنـگر و آزار جهــان گر شما را نه بس اين سود و زيان، ما را بس
بازگشتمعرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او اسم و فاميلمشخصات شناسنامه‌اي و هويتي سواد كلاسيكخاطراتي از دوران تحصيل در مدرسه تحصيلات حوزويماجراي آمدن به قم و درس‌خواندن در حوزه انديشه‌ها و باورهانمايي از تمامي اعتقادات و باورهاي ديني‌ام سوابق كارياز هجده‌سالگي كه كار كردن را رسماً آغاز كردم شماره حسابفهرست تمامي حساب‌هاي بانكي‌ام
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1366با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1354نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN