به نام خدا

در پارسي‌بلاگنسبت عقل و دين ۱۹

شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۲:۰۰ عصر

استاد موشح با عرض سلام وادب و احترام.
مزاحم شدم تا سوالي از خدمت شما بپرسم.
در فلسفه ي اسلامي گفته مي شود كه انسان خودش(نفسش) را با علم حضوري درك مي كند.
هيوم معتقد است كه نفس را با علم حضوري و حصولي نمي توان درك كرد چون هيچ
وقت از حالتي خالي نيست و هميشه همراه با حالتي مانند شادي،غم،ترس و...مي
باشد پس نفس را چون هيچگاه از حالتي خالي نيست نمي توان درك كرد.
و فلاسفه ي اسلامي معتقدند كه اگر با داشتن حالتي درك كنيم آن علم حصولي مي باشد.
آيا اين سخن هيوم از اعتبار برخوردار است؟چون هيچ گاه نفس از حالت خالي
نيست پس نه با علم حضوري مي توان آن را يافت نه علم حصولي.
با تشكر و سپاس فراوان از شما استاد گرامي.
التماس دعا.

توجه شما را در ابتدا به چند مقوله فلسفي و منطقي جلب مي‌نمايم
ماده و صورت
جوهر و عرض
جنس و فصل
حد و رسم
ذاتي و عرضي
نفس و كيفيت (كيفيت = علم)
وجود و ماهيت
اولي ذاتي و شايع صناعي
علّت و معلول
حضوري و حصولي
وحدت و كثرت

اين دوگانه‌ها شما را متوجه چه مطلبي مي‌كند؟
چه چيزي در همه اين‌ها مشترك است؟
چه ويژگي در اين فلسفه هست
كه چنين دوتايي‌‌هايي در منطق و فلسفه دارد؟

بسيار ساده
همان آخرين دوتايي
منشأ تمام اين گرفتاري‌هاست
«وحدت و كثرت»

استاد حسيني چند مسأله اغماض‌ناپذير فلسفه را برشمرده‌اند
كه «نسبت بين وحدت و كثرت» يكي از آن‌هاست
هر فيلسوفي
با هر مبناي فلسفه‌اي كه بدان معتقد باشد
ناگزير است
موضعي روشن در تبيين «نسبت بين وحدت و كثرت» اتخاذ نمايد
اين يكي از مسائل اغماض‌ناپذير در فلسفه است

با ذكر يك مثال عرض مي‌كنم
فيسلوف با خاكستر مواجه مي‌شود
اين خاكستر تا چند ساعت پيش چوب بوده است
چوب تبديل به خاكستر شد
اين تبديل را فلسفه بايد بتواند توصيف نمايد
فيلسوف اصالت ماهيتي «ماده و صورت» را طرح نموده
ماده يا هيولا را «قوّه» مي‌داند
صورت را «فعليّت»
معتقد است وحدت بين خاكستر و چوب در ماده آن‌هاست
و تفاوت در صورت نوعيّه‌اي كه بر آن‌ها عارض شده
يعني ماده باقي مانده
بدون تغيير
و صورت عوض شده است
و چون نمي‌توانسته هيچ حيثيت قابل دركي از ماده بيان نمايد
آن را «قوّه محض» مي‌دانسته
نام آن را هيولاي اولي گذاشته
مي‌گويد هيچ‌چيز نيست جز فقط «توانايي»
توانايي محض
قوّه‌اي كه با عارض شدن «صورت» به فعليّت مي‌رسد و منشأ اثر مي‌گردد
همين را بعد متناظر كرده در نفس
و جنس و فصل را ساخته
جنس را معادل ذهني و تصوّري از ماده
و فصل را معادلي براي صورت

اصالت وجودي اما اين تفسير را برنتافته
او نمي‌توانسته قبول كند كه واقعيت شيء مركب از دو جزء باشد؛ ماده و صورت
او چون ماهيت را اعتباري مي‌داند
نظر علامه طباطبايي(ره) در اين تفسير ملاك است
و گرنه استاد فياضي معتقد است منظور ملاصدرا از «اعتباري» چيز ديگري‌ست!
واقعيت خارجي را مصداق مفهوم وجود مي‌داند
پس ناگزير
با بسيط ديدن مفهوم وجود در ذهن
بايد واقعيت خارجي را نيز يك تكه و يك‌پارچه مي‌گرفت
بر خلاف ماهيت كه در ذهن داراي اجزاء بود
و مي‌توانست حاكي از واقعيت ذواجزاء باشد
پس اصالت وجودي «ماده و صورت» را نپذيرفت
حالا چگونه بايد «وحدت و كثرت» را توصيف مي‌كرد؟!
بالاخره چوب و خاكستر نياز به چيزي دارند
كه آن‌ها را با هم مرتبط نمايد
و از آهن متمايز سازد
چون او خود را فيلسوف رئاليست مي‌داند
نمي‌خواهد بپذيرد كه مي‌شود چوب تبديل به آهن گردد!
او بايد پاسخ دهد
چه چيزي بين چوب و خاكستر مشترك است
كه بين چوب و آهن نيست
از اين‌جاست كه حركت جوهري در مي‌آيد
نوعي تغيير در ذات بسيط
نوعي تحوّل را ملاصدرا ترسيم مي‌نمايد
و تخيّل
كه امر جوهري و وجود محض
كه بسيط است و غيرقابل تجزيه
در ذات خود داراي حركت باشد
تا تغيير آن قابل توجيه گردد
و با تشكيك وجود
با تشأن و آنات و حالات قوابل
تشكيك طولي و عرضي بسازد
كه البته بعضي از خود وجودي‌ها نيز به تشكيك عرضي ايراد دارند
در هر صورت
وحدت را كه به وجود جوهري بسيط تعريف نمود
كثرت را آورد روي قوت و ضعف
در ذات همان وجود
خيلي غيرقابل درك و فهم است؟!
نگران نباشيد
براي خيلي‌ها همين‌طور است!
به نور مثال زد مصنّف
كه تفاوت نور قوي و ضعيف در چيست؟!
در همان نوريّتي كه وجه اشتراك اين‌دوست
بعد هم مفسرين معاصر
از جمله استاد مصباح تعريض زدند
كه: البته كه مي‌دانيم نور داراي ذرّه است
فوتون يعني
و اين قوّت و ضعف ناشي از تركيب
نه از بساطت
ولي خب اين مثال است ديگر
فقط براي تقريب به ذهن
شما اصلش را اين‌طور تصوّر بفرماييد!
غافل از اين‌كه
اصلاً اگر اين تركيب نمي‌بود
اين تعداد و كميّت تغيير نمي‌كرد
قوي و ضعيف بي‌معنا مي‌شد
و غيرقابل تصوّر

زيادي پيش رفتم
به نقد نظريه اصالت وجود در تبيين نسبت بين كثرت و وحدت نزديك شدم
ولي غرضم اين نيست
اين‌كه عرض نمايم
دوتايي‌هاي فوق همه از سنخ «نظريات وحدت و كثرتي»اند

وجود را مانند قوّه تعريف كردند
جوهر را نيز
جوهر را نمي‌شود ديد
نمي‌شود درك كرد
مگر به كيفيت آن
مگر به كميّت آن
مگر به مكان و زمان آن
مگر به نسبتي كه با ساير اشياء و تمايزي كه با آن‌ها دارد
اين‌ها همان مقولات نه‌گانه عرضي هستند
كه معمولاً در كنار جوهر به «عشر» تعبير مي‌شوند
جوهر در اصالت ماهيت وضعيتي داشت
كه در اصالت وجود همين حال را «وجود» پيدا كرد
وجود هم قابل درك نيست
زيرا هر دركي كه از او واقع شود
در حقيقت كيفيت است
كيفياتي كه ما از آن وجود درك مي‌نماييم
كه قبلاً آن را اعراض مي‌دانستند و از سنخ ماهيت
و امروزه قرار است آن كيفيات وهمي باشد
ساخته ذهن ما
در مواجه با بساطت موجودي كه با آن مواجه هستيم!

مي‌رسيم به علم
براي انسان يك نفس مجرّد تصوّر نمودند
و علم را «كيف» آن نفس دانستند
كيف هم به معناي اصالت وجودي‌اش
هيچ چيزي نيست جز همان نفس
تعبير استاد جوادي در اين مطلب ياري‌گر خوبي‌ست
«موج دريا»
تصوّر فرماييد دريا موّاج است
موجي روي آب مي‌بينيد
اين موج چيزي غير از خود دريا نيست
اين تصويري‌ست تمثيلي از علم
كه عارض بر نفس مجرّد شده است
اصلاً نسبت بين جوهر و عرض را اين‌طور در نظر گرفته‌اند
كه قائل شده‌اند تحقق عرض هميشه «در موضوع» است
و اما جوهر را تعريف كرده‌اند به «لافي‌موضوع» در خارج!

حالا
نتيجه كلام
اگر وجود در خارج شناخته نمي‌شود
و مورد ادراك عقلاني قرار نمي‌گيرد
مگر با مشاهده آثار آن
يعني كيفيت‌ها
يعني اعراض
يعني در حقيقت همان ماهيت
ما واقعيت را به همين كيفيت‌ها درك مي‌كنيم
از زردي و سرخي و سياهي و سفيدي آن
مفصل مطلبي هم علامه در اصول فلسفه و روش رئاليسم دارند
با شرح مفصل استاد مطهري(ره)
با همين تعبير سفيدي و سياهي هم شروع مي‌كنند به تحليل ادراك ما از واقعيت
بگذريم
در هر صورت شناخت ما از طريق اعراض به واقع منتهي مي‌شود
و وجود را
تنها پس از «تحليل عقلي» به دست مي‌آوريم
شايد اصالت وجودي‌ها همين ايراد را به ماهيتي‌ها بگيرند
كه شما در همان نگاه اول و ظاهري اسيريد
و نتوانستيد واقعيت را به درستي
و عاقلانه
تحليل نماييد

همين بحث را بياوريد در نسبت بين نفس و علم
همه حالات ما عارض بر نفس هستند
و حتي علم ما هم عارض بر نفس است
وقتي به سراغ شناخت نفس خود مي‌رويم
نفس از جنس جوهر است
و مجرّد
ما كه نمي‌توانيم در نخستين ادراك آن را ببينيم و لمس نماييم
ما اعراض آن را درك مي‌كنيم
يعني علم و تمام حالات عارض بر آن‌را
ما «غم» را درك مي‌كنيم
«گرسنگي» را درك مي‌كنيم
«شادي» را درك مي‌كنيم
«اطلاع خاص نسبت به يك موضوع مشخص» را درك مي‌كنيم
كه همان مصداق علم باشد
و بعد در تحليل
پس از تحليل ماهيات ادراك‌شده است كه
به توليد معقول ثاني «نفس»
كه يك معقول ثاني فلسفي‌ست دست مي‌يازيم

پس:
مخلص كلام
وقتي نقد هيوم را مي‌شنويد
بدانيد كه متوجه همين مطلب است
يعني چطور مي‌شود اعراض را دور زد
و به سراغ جوهر رفت؟!
البته پاسخ فلاسفه هم روشن است
آن‌ها عقل را قادر مي‌دانند
كه با تحليل‌هاي خود
بتواند اعراض را دور بزند
كنار بگذارد و به حاقّ و حقيقت نفس دست يابد
و خودشان معتقدند اين كار را كرده‌اند
البته عرفا نظر ديگري دارند
آن‌ها بدون اين تحليل‌هاي عقلاني
معتقدند مي‌توانند حاق نفس را درك نمايند
دركي كه شايد قابل توصيف عقلاني نباشد
و تعبير ابوسعيد به چوبين بودن پاي فلاسفه
اشاره به همين ناتواني عقل در توصيف اين ادراك شهودي و دروني‌ست

اما آيا هيوم قانع مي‌شود؟!
خير!
زيرا او عقل را به صورت ديگري تعريف مي‌نمايد
او ذهن را ايزوله مي‌كند
ذهن را كاملاً مجازي مي‌پندارد
او معتقد است اگر چه عقل محض مي‌تواند با تحليل به ادراكاتي حضوري دست يابد
كه قواعد رياضي را از اين دست مي‌داند
ولي نمي‌تواند اين مفاهيم را به خارج و واقعيت نسبت دهد
او عقل را «واقع‌نماي بالمطابقة» نمي‌داند
برخلاف فلاسفه اسلامي
لذا فلاسفه اسلامي وقتي تحليل عقلاني كردند از نفس
از همان ادراكات عرضي
با تمام كيفيت‌ها و حالات و علم‌هاي حضوري و حصولي‌اش
حالا اين تحليل را نسبت مي‌دهند به واقع
زيرا آن را معقول ثاني فلسفي مي‌داند
و عروض آن را در خارج مجاز
اما هيوم با ديواري بتوني كه ميان مفاهيم تحليلي و مفاهيم خارجي مي‌كشد
جوازي براي اين عروض صادر نمي‌كند
شايد همين است
كه از نظر وي نمي‌توان نفس را «كماهوحقّه» شناخت
زيرا هر شناختي كه حاصل شود
تنها از «عوارض» آن است
نه از خود آن!
استاد حسيني(ره) اين نحو از شناخت را «معرفت بالآثار»‌ نام مي‌نهد
و كافي براي درك واقعيت
و وافي براي مقصود ما از درك
يعني تصرّف در واقعيت
نمي‌داند!

اميدوارم مطلب روشن شده باشد
اگر نشد بفرماييد تا بيشتر بتفلسفم! :)

[ادامه دارد...]


مطلب بعدي: فداكاري مطلب قبلي: تفاوت خط

بازگشتنسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ شايد سخن حق سال نشر18نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس سال برچسب‌ها35نوشته‌هاي وبلاگ بر اساس برچسب بيشترين نظر34نوشته‌هاي وبلاگ با بيشترين تعداد نظر مجموعه‌نوشته‌ها27پست‌هاي دنباله‌دار وبلاگ
صفحه اصليبازگشت به صفحه نخست سايت نوشته‌ها986طرح‌ها، برنامه‌ها و نوشته‌ها مكان‌ها75براي چه جاهايي نوشتم زمان‌ها30همه سال‌هايي كه نوشتم جستجودستيابي به نوشته‌ها از طريق جستجو وبلاگ1366با استفاده از سامانه پارسي‌بلاگ نماها2چند فيلم كوتاه از فعاليت‌ها آواها10تعدادي فايل صوتي براي شنيدن سايت‌ها23معرفي سايت‌هاي طراحي شده نرم‌افزارها36سورس نرم‌افزارهاي خودم معرفي6معرفي طراح سايت و آثار و سوابق كاري او فونت‌هاي فارسي60تعدادي قلم فارسي كه معمولاً در نوشته‌هايم استفاده شده است بايگاني وبلاگ1354نسخه محلّي از نوشته‌هاي وبلاگ خاندان موشّحبا استفاده از سامانه شجره‌ساز خاندان حضرت زادبا استفاده از سامانه شجره‌ساز فروشگاهدسترسی به غرفه محصولات فرهنگی
با اسكن باركد صفحه را باز كنيد
تماس پيامك ايميل ذخيره
®Movashah ©2018 - I.R.IRAN